تاریخ انتشار : چهارشنبه 16 آبان 1403 - 2:26
کد خبر : 11690

این‌جا تهرانه، قر و فر فراوانه / پرسه در خیابان‌های تهران، آبان ۱۳۳۴

به گزارش خبرگزاری تهران خبر به نقل از خبرآنلاین، حتما بدتان نمی‌آید بدانید که نزدیک به ۷۰ سال پیش در تهران آدم‌ها چطوری لباس می‌پوشیدند، خیابان‌ها چه شکلی بودند و درکل در یک روز معمولی بر پایتخت چه می‌گذشت. کسی چه می‌داند شاید مثلا از گوشه‌ی ذهن خبرنگار مجله‌ی «سپید و سیاه» که در آبان

به گزارش خبرگزاری تهران خبر به نقل از خبرآنلاین، حتما بدتان نمی‌آید بدانید که نزدیک به ۷۰ سال پیش در تهران آدم‌ها چطوری لباس می‌پوشیدند، خیابان‌ها چه شکلی بودند و درکل در یک روز معمولی بر پایتخت چه می‌گذشت. کسی چه می‌داند شاید مثلا از گوشه‌ی ذهن خبرنگار مجله‌ی «سپید و سیاه» که در آبان ۱۳۳۴ در خیابان‌های تهران به راه افتاد و هر آن‌چه را دید به قلم آورد، این هم گذر کرده باشد. ولی به هر نیت و با هر هدفی که به پرسه در خیابان‌های تهران و نوشتن دیده‌هایش پرداخت، امروز گزارش میدانی آن روز او (سپید و سیاه/ ۱۴ آبان ۳۴) را که در پی خواهیم خواند احتمالا برای خیلی از ماها دل‌نشین دل‌نشین باشد.

آقاجون شهر شهر فرنگه، از همه رنگه، خوب تماشا کن، عجب سیاحتی داره.

این دو تا زن چادر به سر را ببین که چه‌جور خودشان را سفت و محکم توی چادرسیاه پیچیده‌اند تا نامحرم آن‌ها رو نبینه. حتی چشم‌هاشون رو هم زیر چادر قایم کرده‌اند. معلوم نیست چطوری جلوی پاهاشون را نگاه می‌کنند. از تمام صورت‌شان فقط نوک دماغ‌هاشون بیرون است. این دو تا زن نمازخون و باخدا هستن.

این‌جا تهرانه، قر و فر فراوانه / پرسه در خیابان‌های تهران، آبان ۱۳۳۴

حالا این‌جا رو نگاه کن! این‌ها هم دو تا زن‌اند و همشهری‌های دو زن اولی‌اند؛ اما ببین که چه‌جور سر و سینه و صورت‌شان را بیرون انداخته‌اند. هفت قلم آرایش کرده‌اند. لباس‌هاشان آستین نداره و بازوهای لخت‌شان رو همه‌کس می‌بینه! […] پاهاشون بی‌جوراب و کفش‌هاشون روباز است. آقاجان عجب سیاحتی داره. ببین این دو تا زن چقدر قر و اطوار می‌ریزند و برعکس دوتای اولی دل‌شون می‌خواد دل مردها و جوان‌ها را به چنگ بیارند. موهای آریش‌کرده‌شون را ببین، گردن‌بندها و گوشواره‌های قشنگ‌شون را نگاه کن. اون چیزی که به دست‌شون گرفتن بهش می‌گند «کیف». هیچ‌کدوم از ملائکه‌ی آسمان نمی‌تونه به پای این زن‌های زیبا برسه. آقا جون من! تعجب نکن این چهار تا زنی که پشت سرهم دیدی توی یک اقلیم زندگی می‌کنند.

این‌جا را خوب تماشا کن؛ ببین این آقا پسر خودشو چه شکلی درآورده، موهاش را این‌قدر بالا زده که انگار می‌خواد به عرش برسونه؛ مثل این‌که یخه‌ی پیراهنش رو از فولاد بریدن. گره‌ی فکلش رو نگاه کن! آدم وحشت می‌کنه. اون دستمال تاکرده‌ای رو هم که گذاشته توی جیب کوچیک کتش! بهش پوشت می‌گن. خوب برو تو بحر شلوار و کفش این بنده‌ی خدا. این هم بهت بگم که این آقا پسر پشت پا به همه چیز زده و توی دنیا فقط به عشق‌بازی و سیگار و چند تا کلمه‌ی فرنگی علاقه‌منده.

حالا دو قدم بیا بالاتر و این مرد دین‌دار را ببین! او هم سن جوان قبلی‌س، فوقش چون ریش سیاه‌رنگی گذاشته پیرتر به نظر میاد. او از دنیا و مافیها فقط به خدا و پیغمبر و دستورهای آسمانی توجه داره، صبح تا شوم عمامه‌ای به سرش می‌ذاره و عبایی به دوشش می‌اندازه و به مسجد و مجالس روضه‌خونی می‌ره. مردم این مرد رو «آخوند» صدا می‌زنند.  وقتی که جوون فکلی رو دیدی خیال کردی توی خیابون شانزه‌لیزه داری راه می‌ری و حالا که چشمت به این آخوند افتاده گمون می‌کنی که در شام و نجف و قمی.

این‌جا تهرانه، قر و فر فراوانه / پرسه در خیابان‌های تهران، آبان ۱۳۳۴

آقاجون من این‌ها که چیزی نیست، من الان تو را به سرزمین فراعنه می‌برم. این مردک کوسه را نگاه کن که فینه‌ی قرمزی به سرش گذاشته و دم دکان نجاری داره صحبت می‌کنه. مثل این‌که همین الانه از کشور مصر فرار کرده و به این‌جا اومده. اما نه عزیزم این‌طور نیست. جد و آباد این مرد توی همین خاک پاک ایرون به دنیا اومدن. خودش هم مال این سرزمینه. حالا چرا به شکل مصری‌ها درآمده خدا می‌دونه و بس. شاید بیکاری به سرش زده و شاید شنیده که این‌جا تهرانه و قر و فر فراوانه.

این‌جا تهرانه، قر و فر فراوانه / پرسه در خیابان‌های تهران، آبان ۱۳۳۴

حالا به سر یکی از چهارراه‌ها رسیده‌ایم. بذار یه دقه وایسیم و صحنه‌ای این‌جا را تماشا کنیم. این‌جا رو نگاه کن! یک گله الاغ باربر با صاحب‌شون دارند رد می‌شوند. این الاغ‌ها گچ یا خاک و یا چیزهای دیگری رو روی کول‌شون می‌گذارند و از این‌جا به آن‌جا می‌برند. حالا که شما اون‌ها را به این وضعیت دیدید خیال می‌کنید در عهد دقیانوس زندگی می‌کنید. از قوه‌ی بخار و برق خبری نیست و سر و کار مردم با چهارپاهاست. چند قدم که می‌آیید بالاتر می‌بینید که این‌جا هم یک گله گوسفند و بعد هم یک دسته بوقلمون رو از این ور خیابون به اون‌ور می‌برند، دیگه شک و تردید رو کنار می‌گذارید.

این‌جا تهرانه، قر و فر فراوانه / پرسه در خیابان‌های تهران، آبان ۱۳۳۴

اما زود قضاوت نکنید. این‌جا رو ببین! یک دسته از ماشین‌های عالی و شیک، از اون ماشین‌هایی که آدم می‌خواد وایسه و اونا رو تماشا کنه پشت سر هم صف کشیدن و دارند از خیابون‌ها رد می‌شن. چشم‌هات رو به هم نمال، خواب نمی‌بینی؛ شهر فرنگ را توی بیداری تماشا می‌کنی. این همه ماشین قشنگ و خوشگل رو از فرنگ آوردن. اون‌هایی [که] به فرنگ رفتن، می‌گند خود فرنگی‌ها همچین ماشین‌هایی ندارند. حالا با یک چشم به هم زدن از عهد دقیانوس می‌پری توی عصر اتم. دیگه خبری از چهارپاها نمی‌بینی اما باز این رو هم باید بدونی که همه‌ی این تصویرها مال تهران قرن بیستمه!

این‌جا را خوب تماشا کن؛ عجب سیاحتی داره! در گوشه‌ای از خیابون، پای یک درخت چند تا پیرمرد نشسته‌اند و دارند چای می‌خورند. این هم یک ‌جور از کافه‌های شهر تهرونه، نه سقف داره نه دیوار. میز و صندلی‌هاش عبارت‌اند از چند تا چوب‌های کلفت که به هم چسبیده شده‌اند. صاحب این کافه که اسمش چای دارچینه اون بالا نشسته و از مشتری‌هاش پذیرایی می‌کنه. چیزهایی که مشتری‌ها در این‌جا می‌خورند از چای ترش و چای دارچین تجاوز نمی‌کنه.

این‌جا تهرانه، قر و فر فراوانه / پرسه در خیابان‌های تهران، آبان ۱۳۳۴

حالا بیا بالاتر و این یکی رو ببین. این هم یک جور کافه‌ایست که در یک خیابون پرجمعیت قرار گرفته. مشتری‌هایش همه پول‌دارند و نشستن و پا شدن‌شون دست کم هفتاد هشتاد تومن خرج برمی‌داره. صاحب کافه رو ببین که برای خاطر مشتری‌هاش چه ارکستر و چه رقاصه‌ای آورده.

روی میزها را نگاه کن! همه‌جور مشروب عالی و گران‌قیمت چیده شده. سرها همه گرم و بوی مطبوع خوراک‌های لذیذ توی کافه پیچیده. مشتری‌های این کافه رو با اون که الانه دیدی مقایسه کن. هیچ باورت میاد که این دو تا رو توی یک شهر می‌بینی؟ اما باز هم تعجب نکن، این صحنه‌ها یکی دوتا نیست. چند قدم بیا بالاتر.

این‌جا را نگاه کن! عجب تماشایی داره. ببین این حمال با چه زحمتی این بار را روی دوشش گذاشته و عرق‌ریزون خودش را به جلو می‌کشونه! مثل اینه که با هر قدمی که ور می‌داره حس می‌کنه زیر آوار مونده. باری که روی کول این حماله خیلی بیش‌تر از اونه که بتونه حمل کنه.

حالا این‌جا رو ببین! این آقای شیک‌پوش دم دکان میوه‌فروشی وایساده، با تحکم ارد می‌ده تا براش دو تا هندونه بکشن. میوه‌فروش دو تا هندونه‌ی خوب سوا می‌کنه و می‌کشه. در دست آقای شیک‌پوش هیچ چیز نیست ولی او عارش میاد هندونه‌ها را به دست بگیره. اگه با یک دستش نمی‌تونه دو تا هندونه به خونش ببره با دو دستش به‌راحتی می‌تونه. ولی او اهل این حرف‌ها نیست. شأن و مقامش خیلی بیش‌تر از اونه که توی خیابون و پیش مردم میوه به دستش بگیره. رو می‌کنه به یک پسر ولگرد و می‌گه: «آقای پسر! این دو تا هندونه رو بگیر بیار.» خودش از جلو و پسرک ولگرد با دو تا هندونه‌ی دستش به دنبال او راه می‌افته.

آقاجون بیا و این‌جا را تماشا کن! یک مشت بچه‌ی پابرهنه و بی‌چاره دور یک کاسب حلقه زدن و با ده‌شی [ده شاهی] که در دست دارند دودل‌اند که از این کاسب زولبیا بخرند یا سوهون قم یا شوکولات کشی. چند تا از این بچه‌ها هم اصلا پولی در دست‌شون نیست اما با چشم‌هاشون می‌خواند هرچی که روی چرخ کاسب می‌بینند ببلعند. این‌ها نمونه‌ای از بچه‌های شهر تهران‌اند. پدر و مادرشون، اگر پدر و مادری داشته باشند این‌ها را توی کوچه و خیابون ول کردن و به امان خدا سپردند.

این‌جا تهرانه، قر و فر فراوانه / پرسه در خیابان‌های تهران، آبان ۱۳۳۴

برگرد و اون‌ور خیابون را ببین! سر کوچه را تماشا کن که چه ماشین شیکی وایساده و یکی‌یکی بچه‌ها رو سوار می‌کنه. این ماشین مال یکی از کودکستان‌های همین شهره. خوب تماشا کن؛ الان داره یک بچه‌ی نازک‌نارنجی را سوار می‌کنه. او زن چادری که دست بچه‌ رو گرفته و داره می‌ذارتش توی ماشین، کلفت مخصوصشه. مادر این بچه حتی از دم خونش تا سر کوچه بچه‌ی خودشو تنها نفرستاده.

حالا که چند نمونه از آدم‌ها و حیون‌ها رو دیدی بیا سری هم به خونه‌های این شهر بزن. توی این گود رو نگاه کن که چه‌جور چند تا از آدم‌های کوچک و بزرگ با سر ووضع کثیف و آلوده زندگی می‌کنند. این‌جا خونه‌ی این‌ آدم‌هاست.

وسایل زندگی‌شون هم جز یک مشت خورده‌آشغال چیز دیگه‌ای نیست. حالا بیا این‌جا رو ببین. این کاخ چندطبقه و بزرگ هم مال یکی از آدم‌های شهر تهرونه. از قیمتش نپرس که اگه بگم شاخ درمیاری. آدم‌هایی که توی این خونه‌ی باعظمت زندگی می‌کنن اتاق خواب‌شون جداس، اتاق خوراک‌خوری‌شون جداست، اتاق پذیرایی‌شون جداس و اتاق مطالعه‌شون جداس. خلاصه واسه‌ی هر چیزی یک اتاق به‌خصوص دارن، شاید بعضی‌هاشون هم واسه نفس کشیدن یه اتاق علیحده داشته باشن!

بله آقاجونِ من این شهر، شهر فرنگه و از همه رنگه. اگه بخوای همش رو سیاحت کنی یک عمر طول می‌کشه. همین‌قدر بدون که هر عکسی که دلت بخواد توی اون می‌تونی ببینی و هر قوم و قبیله و عشیره و صاحب هر دین و مسلک و مذهب و عقیده‌ای که مایل باشی در آن تماشا می‌کنی.

۲۵۹

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.